امروز آخرين جلسه رسمي انجمن ادبي تو سال تحصيلي 88-87 بود. خيلي چيزا تو ذهنم بود كه مي خواستم فقط تو بلاگ خودم بنويسم و براي خودم نگهش دارم ولي ترجيح مي دهم اينجا بگمش تا كسي غير از خودم هم اونو بخونه. مي خوام از افرادي بگم كه به سختي تونستم اسم بعضي هاشون رو ياد بگيرم و چون نمي تونم اسم همه رو بگم قسمتي از تصوير كودكانه اي كه از اونا تو ذهنمه رو مي گم .
اول از همه از شاعري شروع مي كنم كه با 2 شعر كه به سختي يك صفحه مي شه دنيايي رو عرضه كرد و مخاطبانشو تو كف سومي گذاشت (مخاطباني شامل 2 گروه: من و بقيه! ) ، يكي كه خوب ميدونه چه جوري عروض رو به بازي بگيره و بيخيال از تكنيك "اثر ادبي خلق كنه" . بعدي يكي بود كه روز دانشجو تصويري داشت ولي صدايي نه و اومد تا صداش برسه به گوشهايي كه صدا رو درك مي كنه و الآن ديگه تصويري نيست هر چي كه ازش يادمه! سومي بانوي مرداده كه با ژن ناخلفش دو نفري سر دبير محترم جلسه بودند . مي خوام از خيلي ها بگم كه نتونستم بشناسمشون و خيلي ها بگم كه با اين كه نتونستم بشناسمشون ولي دارم راجع بهشون نظر ميدم چون كيبورد زير دستم بيكار نباشه و خيلي ها كه نتونستم نظرمو بگم ولي دقيقا يادمه كي هستن (فقط اسمارو يادم نيست!) . از يكي كه در آينده نزديك داره تو سطح بين المللي شعر مي گه و محتوايي بين سياره اي داره و امضاي آثارشم كه اونو تو دنياي ادب متمايز مي كنه اينه : "من شعر گفتم بلد نيستم ، ولي مي خوام ... " چون تصميم گرفته و ... و اون آقا كه منو تو چند صد بلاگي كه بهم داده تنها گذاشته تا تو اينترنت اگه گم هم شدم مسيري از روشنايي بهم بگه : "بيا با ما" . و اعضايي كه خودشونو "مهمان" مي دونستن و چقدر محتوا براي ارائه داشتن و دارن تا تابستونو با نسيم خنكي از ادبيات خودمون بهار كنن... درست مثل همين بهار سوزاني كه دارم آخرين پست جلسات رسميشو مي نويسم . و در آخر از كسي مي گم كه تو كل جلسات در كنار اعضا و در مورد همون موضوع جلسه كاملا سكوت اختيار مي كرد. من از خانم باصري اسمي نمي برم ولي مي دونم كه شما مخاطب عزيز مي دونين منظورم ايشون بوده! اين پست داره مثل زندگي طولاني ميشه و "اگه تو زندگي حرفي با ارزش گفتن نداري كه بزني بهتره دنبال حرفي بگردي كه ارزش شنيدن داره" ، پس فقط قبل از اين كه اين پست رو تموم كنم و فقط و فقط قبل از اين كه دوباره شروع كنم به گشتن تو بلاگ اعضا 3 نكته كلي رو گفته باشم :
تنوع نشستن آقايون چندين برابر خانم ها بود!
آقايون تو انجمن محتوا گراتر و خانم ها تكنيكي تر و احساسي تر به اثر نگاه مي كردند!
اين يك پست "خداحافظي" نيست ، اين فقط يك "سال بعد مي بينمتون" يا "تابستون داغ و آنلاين من" ديگه است كه امتحانات پايان ترم تحميل كرده! همين !!!
*
***
يكي از آثار اعضا :
***
*
نامه اي به مسئول محترم مقام
روزي از روزها كه براي انجام ماموريت تحويل داده شده به اينجانب ، كه پيدا كردن رسانه اي كاغذي بدون هر تمايلي به چهار جهت است از شهري به شهر ديگر و از كشوري به كشور ديگر سفر مي كردم ، با صحنه عجيبي روبرو شدم . پيرمردي 20-10 ساله به آرامي و تداوم سر خود را به كيوسك روزنامه فروشي مي كوبيد و نجوا مي كرد . مسيري از خون از فرق سرش بدون هيچ جهت گيري اي جريان داشت. از او علت اين مهم را پرسيدم . گفت :" هيچي ، مشكلي نيست ... فقط ... " و به آرامي و البته با اضطراب به روزنامه هاي اطرافش خيره شد و در حالي كه چشمانش گريزي از حقيقت نداشت ، ناگهان فرياد زد : رئيس ...
پير-پسر نيمه دوم تركيب جدا اضافي مورد نظر را بين زمين و آسمان و در حالي كه تنها همدم و هم قدمش نيروي جاذبه بود به گونه اي فرياد زد كه بين درها و ديوارها و كوه هاي بلند و ساختمان هاي بلندتر از كوه ها و گوش اينجانب طنين انداخت.
پس از چند ثانيه و البته پس از اطمينان از هلاكت آن شخص دفتر چه يادداشتم را به دست آوردم تا كوله بارم از سفر اخير را به قلم تحرير درآورم. نتيجه آن كه :
" لطفا در صورت عدم تغاير با سياست هاي تنظيم جمعيت ، در كنار روزنامه فروشي ها گاردريل (1) نصب كنيد."
با تشكر از رئيس محترم طنين
امضا
اول از همه از شاعري شروع مي كنم كه با 2 شعر كه به سختي يك صفحه مي شه دنيايي رو عرضه كرد و مخاطبانشو تو كف سومي گذاشت (مخاطباني شامل 2 گروه: من و بقيه! ) ، يكي كه خوب ميدونه چه جوري عروض رو به بازي بگيره و بيخيال از تكنيك "اثر ادبي خلق كنه" . بعدي يكي بود كه روز دانشجو تصويري داشت ولي صدايي نه و اومد تا صداش برسه به گوشهايي كه صدا رو درك مي كنه و الآن ديگه تصويري نيست هر چي كه ازش يادمه! سومي بانوي مرداده كه با ژن ناخلفش دو نفري سر دبير محترم جلسه بودند . مي خوام از خيلي ها بگم كه نتونستم بشناسمشون و خيلي ها بگم كه با اين كه نتونستم بشناسمشون ولي دارم راجع بهشون نظر ميدم چون كيبورد زير دستم بيكار نباشه و خيلي ها كه نتونستم نظرمو بگم ولي دقيقا يادمه كي هستن (فقط اسمارو يادم نيست!) . از يكي كه در آينده نزديك داره تو سطح بين المللي شعر مي گه و محتوايي بين سياره اي داره و امضاي آثارشم كه اونو تو دنياي ادب متمايز مي كنه اينه : "من شعر گفتم بلد نيستم ، ولي مي خوام ... " چون تصميم گرفته و ... و اون آقا كه منو تو چند صد بلاگي كه بهم داده تنها گذاشته تا تو اينترنت اگه گم هم شدم مسيري از روشنايي بهم بگه : "بيا با ما" . و اعضايي كه خودشونو "مهمان" مي دونستن و چقدر محتوا براي ارائه داشتن و دارن تا تابستونو با نسيم خنكي از ادبيات خودمون بهار كنن... درست مثل همين بهار سوزاني كه دارم آخرين پست جلسات رسميشو مي نويسم . و در آخر از كسي مي گم كه تو كل جلسات در كنار اعضا و در مورد همون موضوع جلسه كاملا سكوت اختيار مي كرد. من از خانم باصري اسمي نمي برم ولي مي دونم كه شما مخاطب عزيز مي دونين منظورم ايشون بوده! اين پست داره مثل زندگي طولاني ميشه و "اگه تو زندگي حرفي با ارزش گفتن نداري كه بزني بهتره دنبال حرفي بگردي كه ارزش شنيدن داره" ، پس فقط قبل از اين كه اين پست رو تموم كنم و فقط و فقط قبل از اين كه دوباره شروع كنم به گشتن تو بلاگ اعضا 3 نكته كلي رو گفته باشم :
تنوع نشستن آقايون چندين برابر خانم ها بود!
آقايون تو انجمن محتوا گراتر و خانم ها تكنيكي تر و احساسي تر به اثر نگاه مي كردند!
اين يك پست "خداحافظي" نيست ، اين فقط يك "سال بعد مي بينمتون" يا "تابستون داغ و آنلاين من" ديگه است كه امتحانات پايان ترم تحميل كرده! همين !!!
*
***
يكي از آثار اعضا :
***
*
نامه اي به مسئول محترم مقام
روزي از روزها كه براي انجام ماموريت تحويل داده شده به اينجانب ، كه پيدا كردن رسانه اي كاغذي بدون هر تمايلي به چهار جهت است از شهري به شهر ديگر و از كشوري به كشور ديگر سفر مي كردم ، با صحنه عجيبي روبرو شدم . پيرمردي 20-10 ساله به آرامي و تداوم سر خود را به كيوسك روزنامه فروشي مي كوبيد و نجوا مي كرد . مسيري از خون از فرق سرش بدون هيچ جهت گيري اي جريان داشت. از او علت اين مهم را پرسيدم . گفت :" هيچي ، مشكلي نيست ... فقط ... " و به آرامي و البته با اضطراب به روزنامه هاي اطرافش خيره شد و در حالي كه چشمانش گريزي از حقيقت نداشت ، ناگهان فرياد زد : رئيس ...
پير-پسر نيمه دوم تركيب جدا اضافي مورد نظر را بين زمين و آسمان و در حالي كه تنها همدم و هم قدمش نيروي جاذبه بود به گونه اي فرياد زد كه بين درها و ديوارها و كوه هاي بلند و ساختمان هاي بلندتر از كوه ها و گوش اينجانب طنين انداخت.
پس از چند ثانيه و البته پس از اطمينان از هلاكت آن شخص دفتر چه يادداشتم را به دست آوردم تا كوله بارم از سفر اخير را به قلم تحرير درآورم. نتيجه آن كه :
" لطفا در صورت عدم تغاير با سياست هاي تنظيم جمعيت ، در كنار روزنامه فروشي ها گاردريل (1) نصب كنيد."
با تشكر از رئيس محترم طنين
امضا
.
.
.
1) Guardrail :
گاردريل به رديفي از ميله هاي فلزي كنار جاده ها گفته مي شود كه معمولا براي جلوگيري از سقوط ماشين ها به دره نصب مي شود.
آيت متوليان ، كارشناسي نرم افزار - ترم 2
آيت متوليان ، كارشناسي نرم افزار - ترم 2
salam babate hameye zahamathaee ke keshidi mamnonam
پاسخحذفaz khanomha : 1- roghayeh khoda bande 2- mahsa paydar 3- elahe baseri va az hameye onaee ke to shekl giri in anjoman naghsh dashtan tashakor mikonam aghayon ham 1- ayate motavaliyan 2- hasan kolbadi nejad va ....
az hameye onaee ke esmeshono nabordam ham ozr mikham
omidvaram in blog tabeston ham bikar nabashe
rajebe dastan kotahet ham begam fogholade bood
ghalame ravan va fekre azadi dari
khosham miyad az intor neveshtan
movafagh bashi
نقد داستان آداب متفاوتی داره ولی فعلا" چیزی که به ذهنمـ می رسه اینه که
پاسخحذفتخیّل کار در خدمت درون مایه ش بود؛
و در ضمن شخصیت پردازی قوی تری رو توقّع داشتمـ.
سپاس ...