امروز استاد محمودي براي اولين بار در جلسه حضور پيدا کردن! يکي از همون دست هاي پشت پرده اي که در اولين پست وعده معرفيشونو داده بودم. گر چه استاد در جلسه حضور داشتن ولي اين حضور در حد چند نظر و تفکر جذاب يبشتر نبود (که البته از عظمت حضور استاد چيزي کم نميکنه!) ولي کاش حجم ديالوگ بيشتري رو از استاد شاهد بوديم (استاد "مهمان بود و مهمان نواز") و تنها شعري هم که استاد در کاغذي نوشتن کاملا محرمانه به جيب رفت! در اين مورد اپراتور بلاگ نگاهي هم از "آن اثر ادبي" داشت ولي چون تقلب تک-حذفيه من هم سکوت مي کنم . در اينجا براي بار چندم متذکر مي شم که لطفا نظرات تخصصي و بحث برانگيز رو که طولاني تر از وقت انجمن ميشه (که مبتني بر مرجع يا مراجع ديگري هم ميتونه باشه) رو تو بلاگ بذارين تا مکتوب و مستدل مورد بررسي قرار بگيره و اجازه تفکر رو به واسطه بازه زماني طولاني تر در اختيار افراد قرار بده. اين جوري حجم بالايي از آرا تا زمان در جريان بودن اون بحث رد و بدل ميشه که ضمن احترام به وقت ديگران , به وقت ديگران هم احترام گذاشته ميشه! (فعلا دلايل ديگر در اولويت پايين تري قرار دارند.) يه نکته : استاد شريعتي در متني (که فکر ميکنم در کتاب توتم پرستي بود) به توصيفي مردي مي پردازه که چيزي از حافظ نمي دونه و حتي ترجمه عبارت "الي يا ايها الساقي, ادر کاسا و ناولها" رو يه چيزي تو مايه هاي "اي ساقي, قربونت برم, يک کاسه ... کن تا تناول کنم!" (البته دکتر بدون سانسور فرمودند!) مي دونه. به شخصه اميدوارم هيچ وقت تو بازه بسته کسايي که شريعتي اونا رو به درستي تشبيه کرده نباشم (اگر هم باشم, سکوت مي کنم تا ... !!!)
يكي از آثار اعضا :
بوی بهارنارنج
عطر یاد بهار و نارنج ... خوب خرابم می کند اکنون ...
چه بهتر !
عالیست !
گرچه شاید امروز
آسمانِ شعشعۀ عطرِ دل انگیزِ بویت
همچو جانم خالیست
و ندارم نصیبی من از آن زمزمۀ شربت سرخ مسیحاییت....
روح من آزاد است
نه از آن زندانِ ظرفِ تهیِ آمالم
بلکه شاید قصری...
از بوی بهار و نارنج
و نسیمی آرام و چنان بی پایان
که نوای نَفَسَم را؛ چو جهان، می خواند
تند و بس رندانه...
به نوایی از جنس بهار و نارنج...
من دلم بی تابست
مست یک جرعه بوی بهار؛ نارنج شبانه
مست یک لحظه صفایِ دیدار
مست آن لحظه که خورشید، چنان می آید ... که نبودش انگار...
و نوای پر آواز زمان....جان می گیرد از آن
و از آن بی پایان
نور مهتاب و زمان را، پیشه ی مهر، در این گنبد نیلی؛ به سپیدی زمان می بینم
من خودم مهتابم
مست یک خوشه نسیم
با به سر سودایی
که دلم را همچو یک شعر سپـیــــــــــــــــــــد
رو به یک صخره آبی از جنس نگاه ....
آن چنان شاد به سخره؛ زبان می گیرد ... که دلم می شکند
تا صدایی آید
همچو حسِ قشنگ باران
درمیان سبزیِ سرخ چمنهای بهار...
در پی بارنم؛
شوق دیدارش؛ ... باز مرا خوب خزان می سازد
عطر یک خوشه صفا...
مزه یک جرعه نسیم در ته فنجان زمان
گاه و بی گاه کمی چاشنی سرخ و سیاه ... از بهار و نارنج ....
و اگر روزی ...
از میان باران ...
ناگهانی شاید ..
.تو
بهاری، دیدی...
به او یاد آور
که هزاران بار به او من گفتم
در آن لحظه که زمان از تپش ثانیه ها می ماند
تا به یک شاخه از نور سرد مهتاب
سردو بس بی احساس حسادت ورزد
و اعورانه به دیدار نگاهش آید ...
بارها من گفتم
که به یاد این دوست
و به جای یوسف
همچو آرش؛ به کمانی بده او را تو این آواز...
که سلامم را به بوی بهارنارنج برسان...
آرش یوسف دوست- یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 – خنک و آفتابی
صنعت: سه شنبه 22 اردیبهشت 88 - ابری
اگر هر کسی به اندازه ی دانشی که داشت حرف می زد ، چه سکوتی بر جهان حکمفرما می شد ... (ناپلئون)
پاسخحذف.
.
.
در مورد کار آقای یوسف دوست ،
به نظرمـ در کنار حـسّ قوی کار که حتما" نقطه ی مثبتش همـ هست ،
اون همه تشبیه و توصیف و تکرار برای مخاطب امروز خسته کننده است ؛ می شه تو ویرایش برای بیان بعضی تصاویر به جای توصیف کلمه به کلمه از تاویل استفاده کرد.
شعر آقاي يوسف دوست براي من لذتي دو چنداني داره در موضوعي اي كه انتخاب كرده و حسي كه در عبارت ميدوه مخصوصا حالا كه به نيمي از زيبايي هاي بهار بشدت آلرژي پيدا كردم!
پاسخحذفدر ضمن به نظرم:
"که به یاد این دوست
و به جای یوسف
همچو آرش؛ به کمانی بده او را تو این آواز..."
مي تونست با متن مفهوم تري امضاي ايشون باشه. به نظر من قسمتي از رواني متن فداي اين قسمت شده و ...
با احترام،متن اين شهر منو ياد اشعار شاعران چيني و كره اي(ترجمه فارسي اونها) ميندازه،قصد توهين ندارم اما هر كسي كه اين شعرها رو خونده به راحتي ميفهمه،ايشون فقط از چند اصطلاح ايراني براي فارسي سازي شعر استفاده كردن.بدون تعارف ميگم كه ايشون استعدادي دارن اما ميتونن با كم يوقت گذاشتن و تامل اشعار مستقل بگن نه قطعات ادبي غير مستقل.براي ايشون آرزوي موفقيت دارم.اميدوارم كاراي بهتري از ايشون ببينيم.
پاسخحذفسلام ، بعضی شعرها انگار نوشته می شون تا دل بی قراری و آروم کنن حتی اگه خوده شعر یا شاعر دل آروم نباشه ... شعرو دوست داشتم چون آروم شدم با فضای شعر
پاسخحذفاین شعر که ما رو بهم ریخت
پاسخحذفاین آقای یوسف دوست یا خیلی عاشق تشریف دارن یا خیلی کارشون درسته که اینجوری شعر میگن
اگه ممکنه یه آدرسی چیزی ازشون بدید حضوری زیارت کنیم این استاد فرزانه رو !
شعر بوی بهارنارنج فوق العاده زیبا بود. واقعا حال و هوای بهار را زیبا و هنرمندانه می رساند. خصوصاجایی که حال و هوای تابیدن مهتاب از میان ابرهای بهاری را بیان می کرد.
پاسخحذفواقعا بی نظیر هست.نمیدانم چطور ازش تعریف کنم.
Yek shahkar be tamam mana
پاسخحذفBe nazare man tanha tosifie ke mishe baraye shere booye bahar narenj kard
رو به یک صخره آبی از جنس نگاه ....
پاسخحذفآن چنان شاد به سخره؛ زبان می گیرد ... که دلم می شکند
تا صدایی آید
همچو حسِ قشنگ باران
درمیان سبزیِ سرخ چمنهای بهار...
خیلی زیبا
Vaghean shegeft angize anjomane adabi ta hadi pishraft karde ke sheri mesle booye baharnarenj dar an soroode mishavad.
پاسخحذفMan jenabe yosefdost ro ta hala nadidam va hamin behtarin bahanast ta yek bare dige dar jalasate anjomani ke digar sherkat nemikardam dobare sherkat konam
بااحترام به شاعر.شعردارای وزن نیست و علتش بکار بردن کلماتی باوزنهای مختلفه بهتر سعی بشه علاوه بر مفهوم به اهنگ شعرتون دقت کنید
پاسخحذفبسیار شعر بی نظیری بود
پاسخحذفبه نظر من سطح این شعر واقعا بالاست فقط آخرش "که به یاد این دوست
و به جای یوسف
همچو آرش؛ به کمانی بده او را تو این آواز..." رو میشد قوی تر تموم کرد ولی به هیچ وجه نمیشه منکر شد این شعر سطح فوق العاده بالایی دارد و حتی می تواند مورد قیاس با اشعار نیمایی قرار بگیرد.
اوج فضاسازی شاعرانه :
پاسخحذفدر آن لحظه که زمان از تپش ثانیه ها می ماند
تا به یک شاخه از نور سرد مهتاب
سردو بس بی احساس حسادت ورزد
و اعورانه به دیدار نگاهش آید ...
خیلی عالی
به جناب یوسف دوست در این شعر پافراتر از یک شعر گذاشته و حتی توانسته فضایی جدید و کاملا خیال انگیز و شاعرانه خلق کند.
پاسخحذفاما نکته مهم اینجاست این اثر فوق العاده زیبا و هنرمندانه (که الحق) به عنوان اثر منتخب انجمن انتخاب شده هیچ وقت در انجمن خوانده نشده !!!
واقعا شعر زیا و خاطره انگیزی بود.بوی بهار نارنج های شهرم شیراز رو به یادم آورد و هوایی تازه کردم.
پاسخحذفعطر یاد بهار و نارنج ... خوب خرابم می کند اکنون ...
چه بهتر !
عالیست !
همین اولش کافی بود تا آدمو سحر کنه
با اجازتون شعرتون رو کپی کردم.