بهار داره با همه ي رنگ هاي صورتي و قشنگش كم كم فضاي خودشو به تابستون گرم و سوزان ميده كه تو اونم طبيعت صورتي و زيباست. پس تا پائيز كه برگ ها رنگ مي بازند و قهوه اي مي شوند .... يا نه اصلا فصل ريزش برگ ها كه ... نمي دونم چرا هر چي مي نويسم بوي عجيبي ميده! احساس مي كنم كه همه چيز تو اين پست ناخواسته ايهام داره به حرفهايي كه نبايد زد! بي توجه به اين مقدمه به اثر توجه كنيد:
*
*
*
نكته : بعضي رنگ ها به خاطر پاره اي ملاحظات رسانه اي با معادل ملايم صورتي جايگزين شده اند و نگارنده بلاگ خدايي ناكرده كوررنگ نيست!
*
**
***
**
*
يكي از آثار دانش جويان:
*
**
*
دستم لرزید
میان تکاپوی حرف ها و نگاه ها
دستم لرزید
امروز
اینجا
خسته ام زودتر
چه می خواهی ؟
حضور این پرواز را در من نمی توانی کشت
برایم آینه هستی و مغاک
شکستی
دستم برید،
وقتی به رویت می لغزید
زیر دستانم
ورق هایت پرواز می کنند
و کاش بنشینی
پرواز رویا.
تو نخواهی توانست
به بال هایم دست یازی.
این پرواز
همنشین تنهایی من است.
و از بال هایم خون می بارد.
دور شو.
تو را در کنار دیوارهای غم گرفته جا می گذارم...
*
*
*
مهتاب سید آبادی _ کارشناسی ناپیوسته معماری
بای ذنب قتلت ؟...
پاسخحذف.
.
.
حالمـ بد است ، حوصله امـ روبه راه نیست ...
نبايد اينو ميگفتم، ولي...
پاسخحذفتيتر و كلمات پست رو دوباره بخونين.
با دقت!