۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

یکی دیگر از کارهای اعضا

چشم خود را همیشه میبندی

تا نبینی نگاه سردم را

غرق ِ در کاری و نمی فهمی

علت رنگ و روی زردم را


برخلاف ِعقایدت داری

با من ِ دل شکسته می مانی

حرفهای نگفته ام را از

طرز چشمان ِ خسته می خوانی


تا به کی از تو بت بسازم من ؟

خسته ی روزهای تکراری ..

خاطرت با من و خودت اما !!

حرف ِ رفتن به روی لب داری


با ترحم نمودنت داری

نمکی روی زخم می پاشی

من نمیخواهم این ترحم را

کاش میشد تو جای من باشی


ذره ذره به من تو فهماندی

به غلط در مسیرت افتادم

مثل ابری که مست باران بود

ناگهان در کویرت افتادم


پاک و صافم بسان چشمه ی آب

چه کنم تا که تشنه تر بشوی ؟

میزند داد چشم ِ خسته ی تو

هی ز دستم تو خسته تر بشوی


تو غزل گونه آمدی سمتم

من ولی چون قصیده ات دیدم

در خودم هی قدم زدم بی تو

زیر باران چو ابر باریدم


روی صورت ز چشم میریزد

خاطراتی که داشتم با تو

تا نفهمی چه میکشم اینجا

زیر باران قدم زدم تا تو ...


هر که وابسته گشت میداند

که جدایی چقدر سنگین است

شمع در باد مانده میفهمد

سهم ِ از یاد رفتنش این است


مثل یک تک درخت مغروری

داری از ریشه زرد میگردی

بعد من روز و شب به دنبالم

مثل یک کوچه گرد میگردی


میروم بیش از این نمی خواهم

تو تحمل کنی حضورم را

نیمه راهی نبودم و دیدی

عاقبت "جا زدن..!!! ...عبورم" را


میروم تا تو ماندنی باشی

من اگر بشکنم فدای سرت

هیچ چیز ِ جهان نمی ماند

جمع دلداگان ِ دور و برت


می روم تا نگویی ام دیگر

حرفهایت همیشه تکراریست

میروم در نبودنم شاید

حس کنی جای من کمی خالیست


شعر: وحيد مصلحي

۴ نظر:

  1. mesle hamishe karhaie aghaye moslehi zibast

    پاسخحذف
  2. "میروم در نبودنم شاید

    حس کنی جای من کمی خالیست"


    قبلا همبه جناب مصلحی گفتم، این ترکیب را فوق العاده دوست دارم

    پاسخحذف
  3. nemoneye ye pesare khobo mishe inja did,mibosamet aghaye moslehi

    پاسخحذف
  4. بی نقص و زیبا بود . . . یکی از اعضای انجمن؛ محمدرضا رضوانی

    پاسخحذف