۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۹

داستان ...

سال 1489 هجری شمسی – دانشگاه “AXE univ”

در رو کوبید و بعد یه بفرمائید بلند وارد اتاق شد. باد شدیدی می وزید و دود همه جا رو گرفته بود . روشنایی قرمزی هم در بین دود دیده می شد. با یک حرکت چادر تمام دودها از اتاق خارج شد. زنی با سیگار برگ کوبایی در حالی که یک دستش روی پرونده هاست و چادری به سر داشت روی صندلی نشسته بود. چادر قهرمان داستان ما همدر حالی که خانم سین با تعجب سر تا پای این ورودی ناشناس رو دید میزد بسته شد. روی یک صندلی , این طرف میز, درست روبروی خانم سین نشست... و به آرومی گفت: ما سوء قصد داریم یه انجمن دانشجویی تروریستی بزنیم و بعد کلت Desert Eagleش رو که یه صدا خفه کن هم داشت روی میز گذاشت. خانم سین هم یه ak147 مجهز به نارنجک انداز m203 , خشاب پلکسی گلاس 3گانه , بارل تغییر یافته و دوربین red dot و صدا خفه کن رو گذاشت روی میز. بعد کمی تعارف معمول هر دو شروع به تیراندازی کردن. بعد 20 دقیقه تیر اندازی پشت درهای بسته هر دو اسلحه های داغ و خونینشونو روی میز گذاشتن. - خون سر تا پاتو گرفته بنده خدا. خانم سین این حرف رو با تمسخر گفت و دوباره مشغول دید زدن زخم های ارباب رجوعش شد. بعضی قدیمی موندن , بعضی ها هم نه... با بسته شدن چادر افشان "بنده خدا" نگاه خانم سین به سمت روی صورتش رفت. گفتین یه انجمن تروریستی دانشجویی؟! شما دقیقا" می خواین چه کارایی انجام بدین؟

"بنده خدا" به آرومی و کلمه به کلمه گفت : کارای تروریستی, میدونین... مثل ترور افراد. خانم سین یه فرم از لای پرونده ها در آورد ولی و در حالی که فرم رو رو هوا معطل نگه داشته بود و قبل این که اونو جلوی "بنده خدا" بزاره گفت : ممکنه افرادی که میکشین جزو نوابغ دوران ما باشن؟! مثلا" اندیشمندان!! "بنده خدا" در حالی که داشت اس ام اس میداد زیر لبی و با بی توجهی (شاید کمی زیادی شبیه غر زدن) گفت : احتمالش خیلی کمه... خانم سین هم گفت: پس احتمالی هست... در برنامه دانشگاه ها, فعالیت های فوق برنامه برای متفکرین و اندیشمندان جزو خط مشیمونه و شما هم جوابی دادین که دیگه نمی شه پیشنهادتونو رد کرد. بعد فرم رو جلوی "بنده خدا" کوبوند و گفت: اینجا, اینجا, اینجا,اینجا ,اینجا و اینجا رو باید امضا کنین. و در حالی که "بنده خدا" داشت فرم ها رو پر می کرد گفت: امروز مساویتر از همیشه بود بنده خدا, هفته بعد مچ میندازیم. با پایان فرم از جاش بلند شد و به سمت در رفت . با باز شدن در باد شدیدی شروع به وزیدن کرد. خانم سین دستش رو رو پرونده ها گذاشت. سیگارش در برابر باد مقاومت می کرد. در بسته شد و "بنده خدا" رفت تا یک هفته تمرین سنگین بدنسازی انجام بده.


تصویر 1: desert eagle


تصویر 2: ak147 مجهز


نوشته شده توسط آیت متولیان

۸ نظر:

  1. تازه یادم اومد که این اصطلاح "مساویتر بودن" رو چرا نوشتم! تو یکی از کارای "بنده خدا" بود و این که شین اینو گفت یعنی...
    desert eagle رو میشه یه جورایی عقاب صحرا ترجمه کرد. (عقاب صحرایی ترجمه مناسب تریه)
    تو انجمن به علت کمبود شدید کلمات نتونستم نظرمو بگم, الآن هر چی بیشتر این آهنگو گوش میدم بیشتر و بیشتر "انجمن" و "ادبیات" تو ذهنم جای "متال" میشینه:
    http://www.4shared.com/audio/-a0Rk4Qb/Manowar_-_Die_For_Metal.htm

    پاسخحذف
  2. axe uni خیلی با حال بود تو انجمن هم به شما گفتم .حالا آدرس این دانشگاه کجاست بریم سر بزنیم شاید تو آینده استاد بشیم بریم اونجا درس بدیم.

    پاسخحذف
  3. اگه جای "بنده خدا" بودم بهم برمیخورد..

    رشیدی

    پاسخحذف
  4. متفاوت و خواندنی بود . . .
    رضوانی

    پاسخحذف
  5. فکر کنم دیگه تا بعد از امتحانا نباید انتظار آب شدن اینجا رو داشته باشم

    پاسخحذف
  6. سلام آقای متولیان. چرا کارهای دیگه ی بچه ها رو نمی ذارید؟ من نمی دونم چطور باید کارهام رو به دستتون برسونم. اگه میشه id تون رو لطف کنید.ممنون میشم اگه جوابم رو بدید...

    پاسخحذف